کم تر پیش می آمد که"ولوُ"ی قراضهء غاده(همسر شهید) را سوار شوند,از این ده به آن ده بروند و مصطفی وسط راه به خاطر بچه ای که در خاک های کنار جاده نشسته و گریه می کند پیاده نشود. پیاده می شد , بچه را بغل می گرفت و می بوسیدش. آن وقت تازه اشک های خودش سرازیر می شد. دفعهِ اول غاده فکر کرد بچه را می شناسد .
مصطفی گفت " نه,نمی شناسم . مهم این است که این بچهِ یک شیعه است. این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش می کشد و گریه اش نشانهء ظلمی است که بر شیعهء علی رفته."
...........................................................................
دلم نیامد این یکی را هم ننویسم البته تمام کتاب پر است از این صحنه های زیبا .
ان شاءالله که بهره ببیریم.
والله الموفق
- ۰ نظر
- ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۴۷